با طعم قهوه

همیشه حرارت لازم نیستــــ !!!!

گاهـــی از سردی یک نگاه می توان آتشـــ گرفت...

 

 

 

 

مــَטּ و خــבآونـב

هــَر روز صـُبح فــَرآموش مے ڪنیم...


او خـطــآهــآے مــَטּ رآ...


وَ


مــَטּ لـطف هــآے او رآ


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در دو شنبه 16 بهمن 1398برچسب:, ساعت 19:35 توسط زینب |


افسوس....

به تو که فکر می کنم

بی اختیار به حماقت خود لبخند می زنم

سیاه لشکری بودم در عشق تو

و فکر می کردم بازیگر نقش اولم

افسوس…


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در یک شنبه 27 دی 1394برچسب:, ساعت 21:30 توسط زینب |


bargashtam :)

salam :)

man bargashtam :)

bad az hododan 2 sal :)

harjoor bood...:)

gozasht....:)

joon dadam ta gozasht vali.... :)

harchi bood tamoom shod... :)
albate tamoom k na :)

yerozi miad k tamoom she :)))

 

shak daram kasi dg asan yadesh bashe mano :)

vali mohem nis :)

pishe ...... :))

ch berese b inja k net khamoosh she toam khamoosh mishi :)))


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در شنبه 19 دی 1394برچسب:, ساعت 19:16 توسط زینب |


عمیـــــــق ... !

از تيزيه تيغِش مطمئنن ميشي
يه قدم ميري جلو
يكم استـرس داري
دستـات سردن
به خودت ميگي :
-مطمـئني تنها راهِشه؟؟
+پيـشنهاده بهتري داري؟
-نه ولي شايد...
+شايد چي؟
-نميدونم،مامانم چي؟
+دوست داري به زجر كشيـدنت ادامه بدي؟
-نه...
به خودت لعنت ميفرستـي
كه چرا به اينجا رسيدي
به درك به درك ...
ديگ تحمل نداري
تيغُ ميگيري دستت
يه نفس عميق
ميزاريش رو دستت
چشاتو ميبندي
ميبُري...دردشُ حس ميكني
يكم ميسوزه
دستت بي جون ميشه
چشات پُـره اشكـ
تِكيه ميدي به ديوار
اروم اروم بي حال ميشي
به خُـودت مياي ميبيني
جراتشو نداري عميق بزني
هِه،حتي نميتُونم خودمم خلاص كنم
خب لااقل يه يادگاري بَـرام موند
يادگاري كه ...
خوني كه كَـفِ زميـنِ
يه دسـتِ پُر از خَـط
يه زندگِيه پُوچ
يه درد تُـو سينـه
يه سردردِ هميشِگي
يه سيگارِ روشـن
قُـرصاي اعصـابُ
يه ...
ميـدوني...
بالاخـرهـ يه روز جـراتِشو پيدا ميـكنم
ميزنـم...
عمـيق......
عمـيقتر از زخـمایي كه رو دلَـمه...


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در جمعه 18 دی 1394برچسب:, ساعت 10:32 توسط زینب |


وقتی نــیستی این روزها همینطور کش می آیند

این ثانیه ها عبورشان را

به رخ آدم میکشند

و این شب ها ظلمتشان را


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در چهار شنبه 2 بهمن 1392برچسب:, ساعت 13:11 توسط زینب |


حالا که رفته ای

دلم برای تو

بیشتر از خودم میسوزد

فکر میکنی

کسی به اندازه من

دوستت خواهد داشت . . . ؟!


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در چهار شنبه 2 بهمن 1392برچسب:, ساعت 13:7 توسط زینب |


مُهم نیست!

که تـو با مـن چـه میکنـی

بیا ببیــن

"بـَرای تـو"

من با خـودم چـه میکنـم!


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در چهار شنبه 2 بهمن 1392برچسب:, ساعت 13:4 توسط زینب |


مُهم نیست!

که تـو با مـن چـه میکنـی

بیا ببیــن

"بـَرای تـو"

من با خـودم چـه میکنـم!


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در چهار شنبه 2 بهمن 1392برچسب:, ساعت 13:4 توسط زینب |


نــگـــاهـ کـن


مـــــــی بینـــــــــی


ایــن ویــــرانــکـــده ، آثــار بــاستانـــی نــیست


مــنــــــــم

 

 


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در چهار شنبه 2 بهمن 1392برچسب:, ساعت 13:2 توسط زینب |


درد تنهایی کشیدن
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی‌ روی کاغذِ سفید
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانگی...!
و من این شاهکارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم
خریده ام

تو هر چه میخواهی‌ مرا بخوان
دیوانه
خود خواه
بی‌ احساس

نمیــــــــفروشــــــــــم​..!


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در چهار شنبه 2 بهمن 1392برچسب:, ساعت 13:0 توسط زینب |


رو....

میخواهے بروے؟

بهانه میخواهے؟

بگذارمن بهانه را دستت بدهم:

برو وهرکس پرسید چرا؟

بگو : لجوج بود.همیشه سرسختانه عاشقم بود

بگو : فریاد میکرد.همه جافریادمیکردکه مرامیخواهد

بگو : درگیربود.همیشه درگیر افسون نگاهم بود

بگو : بے احساس بود.به همه ے توهین هاواخم هایم لبخندمیزد

بگو : اونخواست.نخواست کسے جزمن دردلش خانه کند...


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در دو شنبه 9 دی 1392برچسب:, ساعت 19:1 توسط زینب |


باورم نمیشود . . .

انقدر سرگرم زندگیست که به یاد نمی آورد

روزی دیوانه ام بود


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, ساعت 13:31 توسط زینب |


دل کندن از اون همه عشقی که به تو داشتم

منو به جایی رسوند که حالا ،

تو چشمای یکی دیگه زل بزنمو بگم:

عاشقمی؟!! خب به درک…!!


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, ساعت 13:14 توسط زینب |


تـلـــخ اســــت !

بـــاور نبــودن آنهــا کــه …

مــی توانســتــنــد باشــنـد و رفتند !

و تـلــخ تـــر اســـت امــروز …

بـــاور آنهــا کـــه ادعــای مــانـــدن دارنــد !!!


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در شنبه 30 آذر 1392برچسب:, ساعت 13:19 توسط زینب |


به کوری چشم تو هم که باشد حالم خوب خوب است!

اصلا هم دلم برایت تنگ نشده

حتی به تو فکر هم نمی کنم

"باران"هم دیگر تو را به یاد من نمی آورد

مثل همین حالا که می بارد

لابد حالا هم داری زیر باران قدم میزنی ....

.

.

.

اما...

چترت را فراموش نکن

و لباس گرم را هم......


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در شنبه 30 آذر 1392برچسب:, ساعت 13:17 توسط زینب |


کور باش بانو..!
نگاه ک میکنی می گویند: نخ داد…
عبوس باش بانو..!
لبخند ک میزنی می گویند: پا داد…
لال باش بانو..!
حرف ک میزنی می گویند: جلوه فروخت…
شاید دست از سرمان بردارند.!
شاید….
 
images.jpeg

برچسب‌ها:
+ نوشته شده در شنبه 30 آذر 1392برچسب:, ساعت 13:12 توسط زینب |


√ כωـﭡـــانـــم شـایـכ…
امـّـــا،
כلـــــم نمــے روכ بـہ نـوشــﭡـטּ…!
ایـטּ ڪلمـــات بــہ هــم כوخـﭡـہ شـכه ڪجـــا!
احــωــاωــات مـטּ ڪجـــا…!
ایـטּ بــار نخـوانـכه مــرا بفــہـــم…(!)



برچسب‌ها:
+ نوشته شده در شنبه 30 آذر 1392برچسب:, ساعت 13:10 توسط زینب |


با تو قدم زבن را آنقدر בوست دارم ڪه به جاے خانه

براے عشقمان جاבه خواهم ساخت . .! : ))


</


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در شنبه 30 آذر 1392برچسب:, ساعت 13:3 توسط زینب |


گاهی دلت از زنانگی میگیرد

میخواهی کودک باشی

دختر بچه ای که

به هر بهانه ای به آغوشی پناه میبرد

وآسوده اشک میریزد

زن که باشی

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی…


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, ساعت 13:33 توسط زینب |


بیــــخیـآل خیـآلـت میـشـومـ …

و مـے سپـآرمت بہ دَسـت “او” !

امـآ چہ ڪنـمـ ڪہ “او” ،

فـقـط یـڪ ضَمـیر “سـوّم شـخص غـآیـب” نیسـت …

“او” ڪســے اسـت ڪہ …

تـمـآم هـسـتـے ایـטּ اوّل شـخـص مـُخـآطـب حـآضرَت رآ …

بہ آتـش ڪشـیـده اسـت … !



برچسب‌ها:
+ نوشته شده در چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, ساعت 13:32 توسط زینب |


خاطـــــــــــرات بی هــــــــوا می آیند

گاهی وســـــــــط یک فــــــــــکر…

گاهی وسط خــــــــــیابان!!!

ســـــــــــردت میکنند؛ داغـــــــــت میکنند خاطـــــــــرات تمـــــــــام نمیشوند…

تمامـــــــــت میکنند


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, ساعت 13:30 توسط زینب |


همه ي پل هاي پشت سرم را خراب کردم



از عمد



راه اشتباه را نبايد برگشت



برچسب‌ها:
+ نوشته شده در چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, ساعت 13:22 توسط زینب |


چه بر سر ما آمد..؟


که «سلام»ساده‌ترين واژه ميان آدم‌ها…


برايمان تبديل به دشوارترين واژه شد…


چنان که براي بيانش...


بايد به دنبال بهانه بگرديم…



برچسب‌ها:
+ نوشته شده در چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, ساعت 13:12 توسط زینب |


ای کاش می دانستم دنیایش چقدر کوچک بود

وقتی که بهم گفت : به اندازه دنیا دوست دارم


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, ساعت 13:3 توسط زینب |


می گویند ضعیف شده ام!

میگویم سنگینی درس هایم است!

اما نمیدانند سنگینی درس هایی است که از دنیا و آدمهایش گرفتم!!


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:, ساعت 17:25 توسط زینب |


هنوز هم مثل کودکی هایمان هستیم...

هرکس که بیشتر با ما بازی کند را...

بیشتر دوست داریم...


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:, ساعت 17:17 توسط زینب |


نـــه نمیــــدانــــی!

هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد پشتــــــــ ایـن چهــــره ی آرام،

در دلــــــــــم چــه مـی گـذرد!

نـــه نمیــــدانــــی!

هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد ایـــن آرامــش ظــاهــر

و ایــن دل نــا آرام چقــــدر خستـــــــه ام میـــکنــد…!


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در شنبه 16 آذر 1392برچسب:, ساعت 13:27 توسط زینب |


چگونه استـــ حال من…

با غمـــ ها می سازمــــ…

باکنایه ها می سوزمــــــــــ…

به آدم هایی که مرا شکستند لبخند می زنمـــــــــ… ل

بخندی تـــلخـــــــ….

خــــــــــداونــــــــــــــــــــدا…

می شود بگویی کجای این دنیـــــــــــــا جای من استــــــــ…

از تــــــــــــــو و دنـــیایی که آفـــــــــــریدی فقط در اعماق زمینـــــ اندازه یه قـــــــبر فقط یک قبـــــــــــــــر…
در دور تـــــــــــرین نقطه جــــــهانــــ می خــــــــــــواهمـــــــــ خــــــــدایـــــا خــــــسته ام خــــــستهـــــــ…


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, ساعت 17:23 توسط زینب |


گآهی دِلــَت نــِمیخوآهــَد . . .

دیــروز رآ بِه یآد بــیآوَری . . .

اَنگــیزه ای بــَرایِ فــَردآ هـَم نــَدآری . . .!!

وَ حآل هــَم کِه . . .

گآهی فــَقــَط دِلــَت میخوآهــَد . . .

زآنوهایــَت را تــَنگ دَر آغوش بــِگیری. . .

وَ گوشــِه ای اَز گوشــِه تــَرین گوشـِه ای کِه می شــِنآسی . . .

گریـــه کنی . . .

</

برچسب‌ها:
+ نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:, ساعت 14:54 توسط زینب |


شنیدید که میگن اونی که گریه میکنه یه درد داره

اما اونی که میخنده هزارتا............

من میگم اونی که میخنده هزارتا درد داره..

ولی اونی که گریه میکنه

به هزارتا از درداش خندیده...

اما جلوی یکیشون بدجوری کم اورده...

http://www.2rooz.com/wp-content/uploads/2013/08/Love-14-470x313.jpg


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در سه شنبه 12 آذر 1392برچسب:, ساعت 15:27 توسط زینب |