با طعم قهوه

افسوس....

به تو که فکر می کنم

بی اختیار به حماقت خود لبخند می زنم

سیاه لشکری بودم در عشق تو

و فکر می کردم بازیگر نقش اولم

افسوس…


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در یک شنبه 27 دی 1394برچسب:, ساعت 21:30 توسط زینب |


bargashtam :)

salam :)

man bargashtam :)

bad az hododan 2 sal :)

harjoor bood...:)

gozasht....:)

joon dadam ta gozasht vali.... :)

harchi bood tamoom shod... :)
albate tamoom k na :)

yerozi miad k tamoom she :)))

 

shak daram kasi dg asan yadesh bashe mano :)

vali mohem nis :)

pishe ...... :))

ch berese b inja k net khamoosh she toam khamoosh mishi :)))


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در شنبه 19 دی 1394برچسب:, ساعت 19:16 توسط زینب |


عمیـــــــق ... !

از تيزيه تيغِش مطمئنن ميشي
يه قدم ميري جلو
يكم استـرس داري
دستـات سردن
به خودت ميگي :
-مطمـئني تنها راهِشه؟؟
+پيـشنهاده بهتري داري؟
-نه ولي شايد...
+شايد چي؟
-نميدونم،مامانم چي؟
+دوست داري به زجر كشيـدنت ادامه بدي؟
-نه...
به خودت لعنت ميفرستـي
كه چرا به اينجا رسيدي
به درك به درك ...
ديگ تحمل نداري
تيغُ ميگيري دستت
يه نفس عميق
ميزاريش رو دستت
چشاتو ميبندي
ميبُري...دردشُ حس ميكني
يكم ميسوزه
دستت بي جون ميشه
چشات پُـره اشكـ
تِكيه ميدي به ديوار
اروم اروم بي حال ميشي
به خُـودت مياي ميبيني
جراتشو نداري عميق بزني
هِه،حتي نميتُونم خودمم خلاص كنم
خب لااقل يه يادگاري بَـرام موند
يادگاري كه ...
خوني كه كَـفِ زميـنِ
يه دسـتِ پُر از خَـط
يه زندگِيه پُوچ
يه درد تُـو سينـه
يه سردردِ هميشِگي
يه سيگارِ روشـن
قُـرصاي اعصـابُ
يه ...
ميـدوني...
بالاخـرهـ يه روز جـراتِشو پيدا ميـكنم
ميزنـم...
عمـيق......
عمـيقتر از زخـمایي كه رو دلَـمه...


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در جمعه 18 دی 1394برچسب:, ساعت 10:32 توسط زینب |