با طعم قهوه

رو....

میخواهے بروے؟

بهانه میخواهے؟

بگذارمن بهانه را دستت بدهم:

برو وهرکس پرسید چرا؟

بگو : لجوج بود.همیشه سرسختانه عاشقم بود

بگو : فریاد میکرد.همه جافریادمیکردکه مرامیخواهد

بگو : درگیربود.همیشه درگیر افسون نگاهم بود

بگو : بے احساس بود.به همه ے توهین هاواخم هایم لبخندمیزد

بگو : اونخواست.نخواست کسے جزمن دردلش خانه کند...


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در دو شنبه 9 دی 1392برچسب:, ساعت 19:1 توسط زینب |


باورم نمیشود . . .

انقدر سرگرم زندگیست که به یاد نمی آورد

روزی دیوانه ام بود


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, ساعت 13:31 توسط زینب |


دل کندن از اون همه عشقی که به تو داشتم

منو به جایی رسوند که حالا ،

تو چشمای یکی دیگه زل بزنمو بگم:

عاشقمی؟!! خب به درک…!!


برچسب‌ها:
+ نوشته شده در چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, ساعت 13:14 توسط زینب |